باید کمک کنم برای کاردستی یک خانه درست کند. کلاس هفتم است و بچهی زرنگی است. از فرصت استفاده میکنم تا در خصوص درسهایش صحبت کنیم.میپرسم:- بمم کمم رسیدهاید؟- آره.- بمم چیه؟- هنوز معلممان درس نداده.کمی سکوت میکنیم. میپرسم:- هشت ضرب چه دو عددیه؟- چهار دو تا.- چهار خودش ضرب چه دو عددیه؟- دو دو تا.- پس دو ضربدر دو ضربدر دو میشه هشت، درسته؟- آره.کمی سکوت میکنیم و میپرسم:- هفت ضرب چه دو عددیه؟- یک ضربدر هفت.- فرض کن یک قبول نیست.پس از مدتی با اعتماد به نفسی که در اثر یافتن جواب به دست خود کسب کرده میگوید:- سه و نیم ضربدر دو.کمی خشکم میزند. لذت خاصی از شنیدن جواباش میبرم. البته خیلی هم تعجب نمیکنم، چون انتظار شنیدن چیزهای ناآشنا را همیشه از بچهها دارم. یک بار کمی به این که آیا میشود برای اعداد حقیقی هم نظریهی اعداد داشت یا نه فکر کرده بودم، ولی دنبال جوابش نرفته بودم. میگویم:- فرض کن اعشاری قبول نیست.کمی فکر میکند. میگوید نمیدانم، چیزی پیدا نکردم.میپرسم:- به نظرت اگر بیشتر فکر کنی میتوانی چیزی پیدا کنی؟کمی بیشتر فکر میکند. میگوید:- هفت ضربدر یک.- یک قبول نیست.- نمیدانم.- به نظر اگر کس دیگری بگردد میتواند پیدا کند؟ خودت بعداً بیشتر فکر کنی میتوانی پیدا کنی؟- نمیدانم.- میتوانی ثابت کنی هر کسی بگردد نمیتواند پیدا کند؟- نمیدانم. شاید کس دیگری بتواند این را ثابت کند ولی من نمیتوانم.- فکر کن ببین میتوانی. ممکن است جوابهای مختلف داشته باشد. ممکن است یک جوابی پیدا کنی که کسی پیدا نکرده باشد.فکر میکند. چیزی پیدا نمیکند.میگویم:- من یک چیزی میگویم ببین درست است؟ هر دو عددی را ضرب کنی ضربشان بزرگتر از خودشان میشود قبول داری؟ـ آره.- بیاییم همه, ...ادامه مطلب